سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های شهید (3)
نویسنده : غلامعلی
تاریخ : جمعه 90 مهر 22

بسم الله الرحمن الرحیم

صبح روز 14/10/62 از خواب بیدار شدم. رفتم و دست و رویم را شستم و یک لیوان اب برداشتم و دو تا نان شیرینی را از توی وسایل در اورده و پشت اسایشگاه رفته و سحری را صرف کردم بعد از ان به وضوخانه رفتم و پس از وضو نماز به پا داشته و بعد از ان به اسایشگاه رفته تخت خوابم را انکارت کردم و پس از بازدید برای صبحگاه رفته و پس از خواندن قران و ورزش کلاس ها را شروع کردیم از ساعت 40/8. ساعت اول برادر حاج فدک عقاید و ساعت بعد یعنی 10/10 دقیقه اخلاق بود. در این روز یک مقدار کسالتی پیدا کردم . به حمد الله خوب شد.

روزها می گذرد و تنها 2 کوله بار از انسان می ماند. اعمال خوب که انجام داده و خدای نکرده صفات بدی که سرزده.

پنج شنبه 15/10/62 در این صبحگاه برای اولین بار از پادگان خارج شدیم و به تپه های روبرو رفتیم- بعد از ان صبحانه شیرو پنیر و نان بود صرف کردیم و اماده شدیم برای کلاس برادر صافدل و فدک. با ما کلاس داشتند. بعد از ظهر هم کلاس قران و یک مقدار نظام جمع کار کردیم. شب نیز یک تلفن به دزفول زدم ولی همسرم نبود. در ضمن محمد علی فضیلت هم با من بود. بعد از ان به مسجد برای عزاداری و دعای کمیل خواندیم. در ضمن دیشب هم یک تلفن به منزل خودمان زدیم.

جمعه 16/10/62 صبح خوبی را اغاز کردیم. بعد از نماز صبحانه ( کره مربا ) صرف کردیم و بعد از ان اماده شدیم برای رفتن به نماز جمعه اما ماشین تهیه نشد مجبورا ماندیم. چند ساعتی برای برای امتحان که روز شنبه ( عقاید) بود خواندیم. یک ساعتی هم فوتبال بازی کردیم. بعد از ان نماز جماعت خواندیم.

نماز ظهر را به جماعت خواندیم. عصر هم همراه چند تا از برادران به اسایشگاهی که تلوزیون در ان بود رفتیم و فیلم سینمایی را در انجا تماشا کردیم. بعد هم با یکی از برادران ( تقی پور) صحبت کردم.

کمی دلم گرفته بود.( اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ) . بعد هم برای نماز اماده شدم و شام ان شب هم ماکارونی بود. در ضمن دفتر نوحه ی برادر مومن را گرفتم و یکی دو تا نوحه نوشتم و بعد از ان ما را واکسن کزاز زدند. بسم الله الرحمن الرحیم

صبح روز 14/10/62 از خواب بیدار شدم. رفتم و دست و رویم را شستم و یک لیوان اب برداشتم و دو تا نان شیرینی را از توی وسایل در اورده و پشت اسایشگاه رفته و سحری را صرف کردم بعد از ان به وضوخانه رفتم و پس از وضو نماز به پا داشته و بعد از ان به اسایشگاه رفته تخت خوابم را انکارت کردم و پس از بازدید برای صبحگاه رفته و پس از خواندن قران و ورزش کلاس ها را شروع کردیم از ساعت 40/8. ساعت اول برادر حاج فدک عقاید و ساعت بعد یعنی 10/10 دقیقه اخلاق بود. در این روز یک مقدار کسالتی پیدا کردم . به حمد الله خوب شد.

روزها می گذرد و تنها 2 کوله بار از انسان می ماند. اعمال خوب که انجام داده و خدای نکرده صفات بدی که سرزده.

پنج شنبه 15/10/62 در این صبحگاه برای اولین بار از پادگان خارج شدیم و به تپه های روبرو رفتیم- بعد از ان صبحانه شیرو پنیر و نان بود صرف کردیم و اماده شدیم برای کلاس برادر صافدل و فدک. با ما کلاس داشتند. بعد از ظهر هم کلاس قران و یک مقدار نظام جمع کار کردیم. شب نیز یک تلفن به دزفول زدم ولی همسرم نبود. در ضمن محمد علی فضیلت هم با من بود. بعد از ان به مسجد برای عزاداری و دعای کمیل خواندیم. در ضمن دیشب هم یک تلفن به منزل خودمان زدیم.

جمعه 16/10/62 صبح خوبی را اغاز کردیم. بعد از نماز صبحانه ( کره مربا ) صرف کردیم و بعد از ان اماده شدیم برای رفتن به نماز جمعه اما ماشین تهیه نشد مجبورا ماندیم. چند ساعتی برای برای امتحان که روز شنبه ( عقاید) بود خواندیم. یک ساعتی هم فوتبال بازی کردیم. بعد از ان نماز جماعت خواندیم.

نماز ظهر را به جماعت خواندیم. عصر هم همراه چند تا از برادران به اسایشگاهی که تلوزیون در ان بود رفتیم و فیلم سینمایی را در انجا تماشا کردیم. بعد هم با یکی از برادران ( تقی پور) صحبت کردم.

کمی دلم گرفته بود.( اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ) . بعد هم برای نماز اماده شدم و شام ان شب هم ماکارونی بود. در ضمن دفتر نوحه ی برادر مومن را گرفتم و یکی دو تا نوحه نوشتم و بعد از ان ما را واکسن کزاز زدند.

 




| نظر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir














پایگاه جامع عاشورا